داستان تولد یک قهرمان
روزی روزگاری در یکی از مناطق سرسبز ایران، پسر و دختری باهوش و کنجکاو به نام نصیر و نسیم زندگی میکردند. نصیر و نسیم عاشق سؤال پرسیدن بودند؛ از اینکه بدانند پشت هر پدیدهای چه رازی پنهان شده لذت میبردند.
یک روز پدرشان از سفری دور برگشت. در میان وسایلی که با خود آورده بود، یک شیء درخشان و گرد شبیه توپ وجود داشت. پدر گفت که آن را در بیابانی دورافتاده پیدا کرده. مادرشان کمی نگران شد و گفت شاید این شیء خطرناکی باشد. اما نصیر و نسیم با شوق و علاقه آن را برداشتند و قول دادند که مراقب باشند.
آن توپ عجیب، حالا تبدیل به اسباببازی مورد علاقهی آنها شده بود. شبها کنارش میخوابیدند و روزها با آن بازی میکردند. اما یک شب، اتفاقی افتاد که همه چیز را تغییر داد ...
در سکوت شب، نوری طلایی از پنجره به داخل اتاق بچه ها تابید و سیمرغ، پرندهی افسانهای و باشکوه، آرام وارد اتاق شد و کنار نصیر و نسیم نشست. او با صدای آرامشبخشش گفت:
»این چیزی که در آغوش گرفتهاید، فقط یک توپ نیست. این تنسین است. نیرویی شگفتانگیز که اگر آن را بشناسید، میتواند شما را در مسیر علم و دانش یاری دهد«.
سیمرغ با قدرتی که داشت آیندهی نصیر و نسیم را دید؛ پسر و دختری که روزی با دانایی و پشتکار، معماهای بزرگی را حل خواهند کرد.
او راز تنسین را برای آنها فاش کرد، نحوه ارتباط با تنسین را به آنها آموخت، و پنج پر از پرهای جادویی خود را به آنها داد و گفت:
»هر وقت به کمک من نیاز داشتید، یکی از این پرها به طرف آسمان گرفته و آن را تکان داده و مرا صدا بزنید. من فوراً خواهم آمد تا به شما کمک کنم«.
از آن روز به بعد، نصیر و نسیم همراه با تنسین، هر سؤال و معمایی که پیشرویشان قرار میگرفت را با شجاعت و پشتکار حل میکردند. آنها قدم به قدم، مسیر یادگیری را پیمودند و قویتر از همیشه شدند.
1- نصیر
2- نسیم
3- سیمرغ
4- تنسین
5- پدر نصیر
6- مادر نصیر
کاراکتر ها رو در 2 حالت تمام رخ و نیم رخ میخوام
این آگهی از وبسایت کارلنسر پیدا شده، با زدن دکمهی تماس با کارفرما، به وبسایت کارلنسر برین و از اونجا برای این شغل اقدام کنین.
هشدار
توجه داشته باشید که دریافت هزینه از کارجو برای استخدام با هر عنوانی غیرقانونی است. در صورت مواجهه با موارد مشکوک، با کلیک بر روی «گزارش مشکل آگهی» به ما در پیگیری تخلفات کمک کنید.